روانشناسی دین و جهانی شدن یا روانشناسی معنویت و جهانی شدن
گسترهی وسیع جهان امروز، دگرگونیها و تحولات را با آهنگی بیسابقه و روندی سریع نظارهگر و شاهد است. در این شتاب بیکران، تغییرات بنیادی در نمایههای فضایی و زمانی، مرززدایی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، تعاملات عمیق و رها از پایبستهای بومی، کاهش حاکمیت دولت- ملت، انفجار تجارت و سرمایه، مهاجرتهای جهانی، بحرانهای محیطی و... عرصه جهانی را با تغییرات و پیامدهای بسیار مواجه ساخته است. انقلاب عظیم فنآوری اطلاعاتی و ارتباطی نیز با تحقق بخشی به دهکده جهانی، بنیاد مالی و فکری جوامع را دگرگون کرده که هیچگونه انزواگزینی و تأملی را بر نمیتابد. لذا در عصر حاضر بیش از هر عصر دیگری، انسانها با منابع اطلاعاتی بیشماری مواجهاند که به دگرگونی هویت افراد در ابعاد هویت سنتی، ملی، دینی و پیدایش ابعاد فرهنگی چندگانه، دگرگونی سامانههای ارزشی و عقیدتی، تغییر شیوه مصرف و سبک زندگی منجر شده است. در این راستا دادههای مختلف نشان میدهد که این تاثیرات روز به روز فزونیگرفته است و اهمیت بیشتر آن همزمان با فرایند کوچکتر شدن جهان به واسطه تحول و پیشرفت شگفتیآور فنآوریهای ارتباطی و حمل و نقل تشدید مییابد. به گونهای که فرهنگها با این ابزار و وسائل امکان مبادله و تعامل بیشتری یافته و هر روز معانی و اطلاعات جدیدی به انسانها در سراسر جهان عرضه میگردد و از این طریق اندیشهها، عقاید، نظریهها و ارزشهای فرهنگی بالاخص مذهبی به واسطه سرزمینزدایی، ادغام، آمیزش با رهایی نظامهای معنایی از لنگرگاههای محلی در معرض تغییر و تحول قرار میگیرد.
در رابطه معنویت و جهانی شدن و تاثیرهای آن صاحبنظران نظریههای متعددی بازگو کردهاند. برخی از اندیشمندان سده نوزدهم، به ویژه فلاسفه و جامعه شناسانی مانند کانت و مارکس برآن بودند که با گذشت زمان و تحول جوامع بشری، نقش و تاثیر خرده فرهنگهای مختلفی همچون دین، ملیت و قومیت در زندگی اجتماعی کمرنگ شده و یک جامعهی جهانی بدون تمایزها و شکافهای اجتماعی- فرهنگی شکل خواهد گرفت. مارکسیستهای قرن بیستم، فرهنگ را تابعی از طبقه و روابط طبقاتی پر تنش میدانستند و به همین ترتیب، تردیدی نداشتند که در جامعه و جهانی بیطبقه، هویتهایی نظیر هویت دینی، محلی از اعراب نخواهند داشت. حتی لیبرالها و نظریهپردازان نوسازی نیز اینگونه مصادیق فرهنگ را پدیدهای تاریخی قلمداد میکردند که در «پایان تاریخ»، پس از تکمیل مراحل نوسازی و توسعه، کمکم ناپدید خواهند کرد . بسیاری از نظریهپردازان همچون تافلر، دیوید هاروی، فردریک جیمسون، آمانوئل کاستلز، آنتونی گیدنز، فرانسیس فوکویاما، رابرتسون و بیر در مورد آینده دین و رابطه آن با جهانیشدن سخن گفتهاند که بعضی از آنها بر افزایش نقش اجتماعی و سیاسی آن اذعان کردهاند. در راستای این افکار و ایدهها و واقعیت امر، ما نیز در این نوشتار برآنیم به تاثیرهای جهانیشدن بپردازیم. لذا ابتدا به این دو پدیده نگاهی خواهیم افکند سپس به تغییرات معنوی و مذهبی در ابعاد تلفیقی، باز سرزمینی شدن و.... میپردازیم. فرض تحقیق نیز نه بر افول، انزوای مذهبی و معنوی بلکه بر پیوستگی، تعامل، اثرگذاری و تاثیرپذیری فرایند جهانی شدن بر تحولات مذهبی - معنوی و احیاء معنویتها در اشکال نوین است.
معنویت چیست؟
واژه معنویت از ریشه لاتین Spiritus به معنای نیرو ـ نیروی زندگی ـ ناشی داشته است. با وجود دو دهه تلاش علمی و پژوهشی در ماهیت معنویت از سوی صاحبنظران متعدد در علوم مدیریت، روانشناسی، مذهب، پرستاری، مشاوره، در حال حاضر نیز توافق چندانی در معنای دقیق این واژه حاصل نشده است و اختلاط دو مفهوم معنویت و مذهب در سراسر این فعالیتها آشکار است.
از نظر اکستین وکرن (2002) معنویت به مشابه آگاهی از هستی یا نیروی فراتر از جنبههای مادی زندگی است که احساس عمیق از وحدت یا پیوند با کائنات را به وجود میآورد. بنر (1989) معنویت را پاسخی انسانی بر لطف پروردگار در دعوت به ارتباط با خویش تعریف میکند. مایرز (1990) معنویت را به عنوان جستجوی مداوم برای معنا و هدف در زندگی، درک عمیق زندگی، بسط نیروهای طبیعی و جهانی و بسط نظام عقیدتی فردی مطرح میکند. معنویت شیوهای است که در آن، شخص بافت تاریخی خویش را در مییابد و با آن زندگی میکند و جستجویی برای انسان شدن و آگاهی در زندگی است. به نظر هیونلز(1995) معنویت، تلاشی است جهت ایجاد حساسیت نسبت به خویش، دیگران، نیروی برتر (خدا) وکندوکاو در جهت آنچه برای انسان شدن مورد نیاز است و جستجو برای رسیدن به انسانیت کامل است.
گریفین (1988) بازگو میکند که هر فردی مظهر یک معنویت است حتی اگر معنویت نیهیلیسم یا سکولار باشد... معنویت اشاره به ارزشها و تعهدات غائی فرد، بدون لحاظ محتوای آن است. معنویت به مثابه آگاهی از هستی یا نیرویی فراتر از جنبههای مادی زندگی است و احساس عمیقی از وحدت یا پیوند با کائنات را به وجود میآورد.
تعالی معنوی از نظر پیدمنت (1991) مولفههایی دارد که عبارتند از: حس پیوند، جهان شمولی، تحقق دعا. حس پیوند عقیده به اینکه فرد بخشی از جامعه بزرگ بشری است و در تداوم هماهنگی زندگی، نقش حیاتی دارد. جهان شمولی یعنی اعتقاد به ماهیت توام با وحدت زندگی، و تحقق دعا احساس لذت و خشنودی در نتیجه رویارویی شخصی با یک حقیقت متعالی است. ابعاد دیگری نیز وجود دارد که نیاز به کاوش بیشتر دارند. تحمل تعاریضها یعنی توانایی زندگی با ناپایداری و تعارضها در زندگی شخصی و تفکر درباره امور با معیار «هم این هم آن» به جای «یا این یا آن»، عدم قضاوت یعنی توانایی پذیرش دیگران همانگونه که هستند و حساسیت نسبت به نیازها و دردهای دیگران. وجودی بودن، یعنی میل به زندگی در لحظه و استقبال کردن از رویارویی با تجربههای زندگی؛ معنویت محصول مشترک تمام ادیان تولیدی است و به زندگی همهی انسانها جهت میدهد و حضور آن در متن زندگی، استرس و اضطراب را زایل میکند رضایتمندی انسان را میسر میسازد (زمانی، 1381)، پیدمنت(2005) معتقد است که معنویت نیروی برانگیزنده فرد به سمت ایجاد مفهوم گستردهای از معنای شخصی است. از طرف دیگر با آگاهی از این که میمیریم، به طرحریزی برخی مفاهیم مربوط به هدف و معنا برای پیشبرد و هدایت زندگی نیاز دارید .
بنابراین معنویت یک منبع مهم اولیه هویت بخشی و معنابخشی است که جهتگیری ذهنی فرد را شکل بخشیده و احساس هماهنگی با جهان هستی را در وی تداوم میبخشد. بنا به تعریف کسلینگ و همکاران (2006) هویت معنوی یک احساس مداوم از خود است که مسائل غائی درباره طبیعت، هدف و معنای زندگی که منتهی به رفتارهای هماهنگ با ارزشهای کانونی فرد است را شکل میبخشد. به گمان ریچارد و برگین (1997) این واژه به نحوهای که فرد خود را در ارتباط با نیروی متعالی میبیند، اطلاق میگردد که هدف فردی و احساس ارزشمندی فرد را تعالی میبخشد .
رابطه میان دین و معنویت
هرچند بین دو واژه دین و معنویت رابطه نزدیک و عمیقی وجود دارد، اما بین آنها تفاوتهایی نیز هست. از لحاظ تاریخی معنویت ریشه در دین دارد (هیننلز 1995). اما کاربردهای رایج آن ممکن است با یک سنت دینی خاصی همراه نباشد. ریشه این تمایز حداقل به اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم و تمایزی که ویلیام جیمز در کتاب گوناگونی تجربههای دینی بین دین شخصی و دین نهادی قائل شده، باز میگردد. در تمایز بین معنویت و دین، برخی مدعی برتری معنویت بر دین هستند و برخی دیگر بر عکس. پارگامنت میگوید: «دین با امورسازمانی، شعائر و ایدئولوژی مرتبط است و معنویت با امورشخصی، تاثیرگذار، ناشی از تجربه و تفکر برانگیز مرتبط است. آندرهیل درکتاب «زندگی معنوی»، معنویت را قلب هر دین میداند و زندگی معنوی در نظر وی، زندگی کامل و اصیلی است که انسانیت برای آن ساخته شد.
دو دیدگاه عمده درباره رابطه دین و معنویت وجود دارد:
در دیدگاه اول سه حالت متصور است: برخی معنویت و دین را یکی دانسته و جدایی آن را غیر ممکن میدانند، برخی دیگر معنویت اعم از دین و قلمرو آن را بیشتر از دین میانگارند و برخی دیگر، دین اعم از معنویت و حوزه و قلمرو آن را گستردهتر میدانند.
دیدگاه دوم، بین معنویت و دین هیچ رابطهای نمیبیند و قائل به جدایی بین این دو مقوله است. بدین ترتیب، در دیدگاه اول، فردی معنوی است که دیندار بوده و معنویت او مبتنی بر دین باشد. اما در دیدگاه دوم فرد میتواند معنوی باشد بدون آن که دیندار باشد. میتروف و دنتون ، در پژوهشهای جامع و تجربی خود در سال 1999 به این نتیجه رسیدهاند که افراد بین دین و معنویت فرق میگذارند. زینبائر و همکاران، نیز با پژوهشی تجربی در راستای حل تمایز دین و معنویت به این نتیجه رسیدهاند که اکثر مردم بین دین و معنویت تمایز قائل هستند و معنویت شخص را به عنوان بعد فردی عقیده، و مذهب را به عنوان تجلیات رسیمت یافته و نهادینه شده عقاید مطرح میکنند. بنابراین همپوشانی فراوانی در دو مفهوم معنویت و دین توسط پاسخگویان در این تحقیق مطرح شده است در یک سنخشناسی با ماهیت تکثرگرا، معنویتهای مختلف در انواع زیر خلاصه شده است: دینی غیر دینی یا سکولار، عرفانی، فرادینی .
1. معنویت دینی، معنویتی که مبتنی بر یک سنت خاص دینی است و بر یک چارچوب و سیستم اعتقادی خاص استوار است.
2. معنویت غیردینی یا سکولار، در برگیرنده معنویتهای انسانگرا طبیعت محور و زمینمحور است. عقاید آنان ممکن است بر مبنای انکار وجود خدا یا وحدت وجود خدا باشد، آموزههای آنان در برگیرنده عملگرایی محیطی و اجتماعی است.
3. معنویت عرفانی، تجربهی شخصی افرادی است که ممکن است به عنوان شیوهها یا فرقههای فرعی یک دین، مانند یهودیت، مسیحیت و اسلام باشد و یا شامل بیشتر معنویتهای شرقی شود
4. در معنویت فرادینی توجه به گوهر دین است. توجه به گوهر هر دینی ما را به وحدت گوهر ادیان رهنمون میسازد، آنچه در معنویت فرادینی مهم است، آموزهها و تعالیم عملی زنده و پویایی است که در هر دین یا هر مکتب حتی غیردینی نیز ممکن است یافت شود، همانطور که بسیاری از اندیشمندان مثل آندرهیل (1973) معتقدند، معنویت قلب هر دین است، بنابرین میتوان از صدفهای دینی و غیردینی گذرکرد و به قلب دین که همان گوهرهای دینی و غیردینی است، رسید .
هدف این نوشتار، مذهب را به عنوان یک سنت معنوی خاص مدنظر دارد که معمولاً تجلی برخی تجارب اساسی وحی الهی یا هستی است و معنویت به عنوان هسته درونی دین که بعد شخصی و فردی دارد، منجر به پیدایش شیوه خاصی از درک و زندگی در حضور یک نیروی متعالی برای فرد میشود .
جهانیشدن
جهانیشدن یکی از مناقشه آمیزترین موضوعات در مباحث عمومی و ادبیات آکادمیک معاصر است. تعاریف و برداشتهای بسیار متنوع در مورد آن ارائه شده ولی هنوز تعریفی جامع و فراگیرکه در برگیرنده کلیه جوانب این پدیده باشد، ارائه نشده است. همچنان که پیرامون تعریف این مفهوم، مشاجرات و ابهامهای فراوانی وجود دارد، در زمینه حدودی که جهانیشدن عملاً به وقوع پیوسته، هیچگونه توافقی وجود ندارد. در برخی از تعاریف، جنبه اقتصادی جهانیشدن غلبه دارد و در برخی دیگر، ابعاد سیاسی، فرهنگی و یا ارتباطی آن بیشتر مدنظر بوده است. گروهی که جهانیشدن را بیشتر از منظر اقتصادی میبینند، فرایند جهانی شدن را حاکی از همکاریهای اقتصادی در حال رشد کشورهای جهان از طریق افزایش حجم معاملات کالا و خدمات، تنوع در آن، جریان سرمایههای بینالمللی و سهولت دسترسی به آن در تمام مناطق دنیا تعریف کردهاند. گروهی دیگر جهانیشدن را فرایندی میدانند که منجر به از بین رفتن مرزهای سیاسی، افزایش میانگین همگرایی بین جوامع و مؤسسات بینالمللی، گسترش و سهولت نقل و انتقال اطلاعات میان کشورها در سطح جهانی و حذف اندیشه زمان و مکان خواهد شد. تاکید بر افزایش بیسابقه ارتباطات و برخوردهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی، ویژگی دیگر بیشتر تعریفهای جهانیشدن است. که این ارتباطها در برخی موارد آگاهانه و ارادی هستند و در موارد دیگر ناآگاهانه، غیرارادی وگریزناپذیر. برقرارکنندگان چنین ارتباطهای گسترده و پرشمار شامل افراد، گروهها، نهادها ودولتها است. چنین ارتباطات و بده بستانهای پرحجمی بر افزایش وابستگی متقابل در عرصه جهانی دلالت دارند که تاکید برآن از دیگر وجوه مشترک تعریفهای جهانیشدن است. افزون بر اینها، در اغلب تعریفها، جهانیشدن به معنای تحقق شرایط جهانی است که با افزایش و گسترش ارتباطات و به تبع آن تشدید روابط، برخوردها، وابستگیها و تاثیرپذیریها در سطح جهانی، نوعی همگونی پدید میآورد. در اصل در این تعاریف جهانی شدن را گسترش تجدد به اقصی نقاط جهان و جهانگیر شدن ویژگیهای محوری فرهنگ و تمدن غربی میدانند و برخی دیگر جهانی شدن را عاملی همگون کننده تلقی نکرده بلکه معطوف به فرایندی میدانند که در جریان آن فرهنگهای محلی در گستره جهانی با یکدیگر پیوند میخورند.
وود وارد (2002) جهانی شدن را فرایندی چند بعدی مطرح میکند و اجزائی برای آن برمیشمارد. از نظر او، جهانیشدن ارتباط بین مردم را عمیقتر و انتقال و جابجائی اشخاص، کالاها و خدمات، و اطلاعات را در سراسر جهان تسریع میبخشد. همچنین انفجار تجارت جهانی را که با افزایش وسیع صادرات، اشتغال و سرمایهگذاری تکنولوژی همراه است، از ابزار مهم جهانیشدن برمیشمارد و کاهش حاکمیت دولت – ملت، مهاجرتهای جهانی و بحرانهای محیطی را به عنوان سایر مشخصههای جهانیشدن مطرح میکند از نظر هلدومک گرو (2002) جهانیشدن بر توسعه جوانب متعدد، تسریع، عمیقتر شدن فرایندهای بین منطقهای و الگوهای کنش متقابل اجتماعیدلالت دارد . پراتون جهانیشدن را فرایندی از تحول میداند که مرزهای سیاسی و اقتصادی را کمرنگترکرده، ارتباطات را گسترش داده و تعامل فرهنگها را افزون مینماید. به نظر وی جهانیشدن پدیدهای چند بعدی است که آثار آن قابل تسرّی به فعالیتهای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، حقوقی، فرهنگی، نظامی و فناوری است و همچنین فعالیتهای اجتماعی همچون محیط زیست را متأثر میکند .
گیدنز در تعریف جهانیشدن مینویسد: «مدرنیته پدیدهای ذاتا جهانی است و این قضیه در برخی از بنیادیترین ویژگیهای نهادهای مدرن، به ویژه از جاکندگی و باز اندیشی این نهادها آشکار است. جهانیشدن را میتوان به عنوان تشدید روابط اجتماعی جهانی تعریف کرد، همان روابطیکه موقعیتهای مکانی دور را چنان بههم پیوند میدهد که هر رویداد محلی تحت تاثیر رویدادهای دیگری که کیلومترها با آن فاصله دارد، شکل میگیرد و بر عکس، و این یک فراگرد دیالکتیکی است» . واترز جهانیشدن را این گونه تعریف میکند: «یک فرایند اجتماعی که در آن محدودیت قید وبندهای جغرافیائی از ترتیبات و تنظیمات اجتماعی و فرهنگی برداشته شده و مردم به طرز فزایندهای از کاهش این قید و بندها آگاه میشوند .
این مرور کوتاه بر تعاریف گوناگون از مفهوم جهانیشدن نشان میدهد با آن که صاحبنظران از زوایای متعدد به این پدیده مینگرند و هریک به ابعادی از آن تاکید دارند و دارای تفاوتهای عمدهای هستند، با این حال نقاط مشترکی نیز ما بین آنها وجود دارد لذا میتوان از تعاریف بالا نتیجه گرفت که جهانیشدن عبارت است از: فرایند فزونی پیوستگی تعاملات بشری در عرصهی اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، ارتباطی، تجاری، دینی و فروریزی مرزهای جغرافیائی فرهنگی و ملی که به واسطه فشردگی فزاینده زمان و مکان به وقوع میپیوندد.
منبع : http://pmbo.ir/جهانی%E2%80%8F-شدن-و-معنویت%E2%80%8Fگرایی