نظر بچه های 4 تا 7 سال در مورد خدا
نفر اول : خدا لباس سفید دارد و صورتش نور داره .
مهربون هست و همه رو دوست داره
نفر دوم : خدا لباسش سبز رنگه و قد بلندی دارد
نفر سوم : خدا رنگ لباسش زرد است و دوست دارد برایش نماز بخوانیم
نفر چهارم : خدا تو اسمونا و خیلی دور است
براساس نظریه روانشناسی «ژان پیاژه» کودکان 2 تا 6 ساله از جهت شناخت در دوره پیش عملیاتی قرار دارند. از ویژگیهای تفکر در این دوره میتوان به خودمحور بودن کودکان و تمرکزگرایی آنان اشاره کرد. خودمحوری یعنی این که کودک فقط از دریچه چشم خود و براساس مقدار تواناییهای خود به پدیده های جهان نگاه میکند و نمیتواند به دیدگاههای دیگران توجه کند. تمرکزگرایی به این معناست که کودک فقط می تواند به یک جنبه از پدیدهها توجه کند که ممکن است آن جنبه مورد توجه، بُعد مهمی از پدیدهها نباشد و بعد با این شناخت آن را به بقیه موارد تعمیم دهد. ازاینرو، کودک در این دوره به بخش محدودی از یک مسئله توجه میکند. کودکی که در این مرحله از تفکر قرار دارد، درباره مجردات هم اینچنین میاندیشد. مثلاً درباره مفهوم خدا، کودک وی را موجودی مادی و حتی به صورت یک انسان تصور میکند. بنابراین، برای خدا دست و پا و سر و صورت قائل است. همچنین برایش خانهای تصور میکند که همان بهشت است و از آنجا به کارهای ما نگاه میکند و مواظب ماست یا از بهشت به زمین میآید تا کارهای ما را درست کند، یا بهشت را باغ بزرگی میداند که انواع وسایل بازی و خوراکی دارد و میتوان در آنجا بازی کرد و خوشحال شد یا درباره جهنم، آن را جایی می داند که آتش بسیاری دارد یا درباره شیطان، او را آدم زشتی تصور میکند که روی سرش شاخ دارد. البته باید یادآور شد که کودک این موضوعها را براساس گفتهها و شنیدهها تصور میکند.
روانشناس دیگری به نام گلدمن، این دوره را تفکر مذهبی شهودی می نامد، دورهای که شناخت و تفکر در قالب تجارب و محسوسات حبس شده و محدودیت دارد.
کودک تا زمانی که به مدرسه برود، تغییرات متعدد و شگفتانگیزی دارد. درباره او تنها نکته مورد اطمینان این است که بذر ایمان در سالهای نخست زندگی کاشته میشود.
ایمان در دوره کودکی
زمانی که کودک به مدرسه میرود و یا به قول پیاژه، وارد دوره عملیات عینی میشود که حدود 7 تا 11 سالگی است، رفتهرفته توان غلبه بر محدودیتهای فکری دوره قبل را پیدا میکند. مثلاً می تواند از چند بُعد به پدیدهها بنگرد و همچنین از حالت خودمحوریاش کاسته میشود.
وی سعی میکند از طریق توجیهات فیزیکی، پدیدهها را توضیح دهد. بنابراین، کودکان دبستانی میکوشند خدا را به عنوان یک انسان فرض کنند، یک انسان خارقالعاده و اعجاب برانگیز. توجیههای آنها گاهی مادی و خام و گاه فوق مادی است. مثلاً گاهی خدا را مریی و قابل رؤیت و به شکل آتش و نور و گاه نامریی میپندارند و این مسئله نشان میدهد که کودک میان مرحله تفکر شهودی و عینی معلق است. به اعتقاد گلدمن، این اندیشه تا نه سالگی ادامه دارد، ولی از نه تا سیزده سالگی، دیدگاه کودک درباره خدا از حالت یک انسان فوقالعاده به موجودی فوق طبیعی تغییر مییابد. گلدمن این مرحله را به طور کلی، تفکر مذهبی ـ عینی میخواند.
با رسیدن فرزندتان به سن ورود به مدرسه، متوجه میشوید وارد مرحله جدیدی از زندگی خود شده است. او با کودکان همسن و سال خود دیدار دارد و دوستان جدیدی مییابد. در این دوره، آموزگاران دیگری نیز وارد زندگی او و همانند والدین، به الگوی آموزشی وی بدل میشوند و میفهمید دیگر تنها معلم و الگوی او نیستید. به مرور که دنیای کودک بزرگتر میشود، ایمان او نیز توسعه مییابد. زندگی معنوی او که تاکنون درباره خودش بوده، اکنون دنیای بزرگتری را در بر میگیرد. او بهتر از گذشته میتواند به جایگاهی پی ببرد که به عنوان یک فرد در خانواده، مدرسه و جمع دوستان خود دارد.
قدرت بیان او به مهارتهای جدید وی در زمینه خواندن و نوشتن اضافه میشود. این تواناییها به او کمک میکند تا بتواند تجارب و درک خود را برای دیگران توضیح دهد. بین پنج تا ده سالگی، کودکان میآموزند که به تدریج منطقیتر فکرکنند و انسجام فکری آنها افزایش مییابد. در این دوره، ابتدا کودک باورهای ساده را میآموزد، آنگاه بینش وسیعتری مییابد.
در پی توسعه ایمان در کودک، ویژگیهای شخصیتی زیر شکل میگیرد و آشکار میشود:
( کودکان در این دوره، قادر به درک و پذیرش داستانها و باورهای مذهبی هستند.
به دست آوردن قوه درک و فهم داستانها، مرحله مهمی در رشد کودکان به شمار میآید. کودک در این سن میتواند باورهایش را با ساختن نمادهای خوبی و بدی بیان کند؛ نمادهایی که از داستانها آموخته است. او قادر به درک حقایق ساده مذهبی است و میتواند در مراسم مذهبی شرکت و حتی تا حدودی معنی این مراسم را درک کند. در این دوره کودکان قادرند درباره خود و دیگران صحبت کنند. نوشتن انشا و داستان، سبب میشود کودک قدرت ابراز عقیده خود را پرورش و توانایی درک معنویات را در خود افزایش دهد. مناسبترین داستانها برای این منظور، داستانهای ساده و دارای پیام روشن است، زیرا کودکان ظاهر داستانها را درک میکنند و به خوبی معانی عمیق آنها را نمیفهمند.
کودکان این گروه سنی را در مراسم مذهبی انفرادی و جمعی شرکت دهید. منظور و هدف اعمال مذهبی را به طور منطقی برای آنها توضیح دهید. کودکان در این دوره، تا حدودی توانایی درک آنها را دارند. همچنین راه و روش درست انجام تکالیف مذهبی را به آنها آموزش بدهید. آموزش مبانی اعتقادی مذهبتان را میتوانید در این دوره آغاز کنید. معمولاً کتابهای آموزشی مناسب با سن بچهها در بازار یافت میشود.
( کودکانی که در این سن قرار دارند، بهتر از گذشته میتوانند به دیدگاه دیگران پی ببرند.
این توانایی سبب میشود این سن جزو بهترین دورهها برای آموزش احترام گذاشتن به دیگران و احساس همدردی با افراد دردمند و رنجور باشد. این توانایی بیشتر به صورت عشق و علاقه به عدالت و انصاف در کودکان ظاهر میشود. وقتی با آنها منصفانه، صادقانه و عادلانه رفتار کنید، بسیار شادمان میشوند. عدالت در ذهن آنها بخشی از جهان طبیعت است و مثل یک درخت یا اتومبیل یا باران، عینیت و واقعیت دارد. آنها تصور میکنند بیعدالتی و بیانصافی، به معنای زیر پا گذاشتن قانون جهان است. عدالتخواهی ممکن است سبب سرسختی و ایجاد حس حق به جانب بودن در کودکان شود، ولی این احساس هنگامی که با آموزش «رعایت حقوق دیگران» آمیخته شود، به اساسی برای رشد اخلاقی کودکان در آینده بدل میشود. این کودکان، خدا را موجود عادلی میدانند که اگر کاری را برای رضای او انجام دهند، خدا نیز جبران خواهد کرد.
( خدا، موجودی انسانگونه تلقی میشود
کودک ممکن است خدا را بالاتر از هر چیزی بداند و این نشان تحولیافتگی کودک نسبت به دوره قبلی است، ولی ممکن است او را به صورت انسان نیز تصور کند. او ممکن است خدا را شخصی تصور کند که دست و پا دارد و میتواند راه برود و سخن بگوید. حتی ممکن است در خیال خود خداوند را در خانهای ببیند که مهمانانی دارد و در وقت مقرر غذا میخورد یا میخوابد.
کودک، خدا را دارای احساساتی چون خوشحالی و ناراحتی، خشم و آرامش تصور میکند. این تصورات، خدا را برای کودک واقعیتر ساخته و سبب میشود بتواند راحتتر با او پیوند برقرار کند. درک کودک پنج ساله تا ده ساله، پذیرش خاصی نسبت به این تصویرها دارد. تصور هر یک از پدیدهها و موجودها، به آنها کمک میکند تا بتواند دریافتهای خود را درباره خدا به زبان بیاورند. در واقع کودکان با گفتن جملاتی مثل «من فکر میکنم خدا نور است، زیرا...»، سعی دارند برترین و زیباترین صفاتی را که تاکنون درک کردهاند، به خداوند نسبت دهند. باید مراقب باشید این تصورات به تدریج موضوع پرستش او قرار نگیرند و سبب انحراف معنوی و شرک نشود.
( کودکان در این سن، تصاویری ساده و سطحی از اعتقادات دینی دارند.
هنگامی که کودکتان میگوید: «خدا سرپرست و ولی ماست»، او خدا را شبیه پدر و مادر خود میداند و همه تواناییها و حتی ناتواناییهای والدین خود را نیز به خدا تسرّی میدهد. به بیانی دیگر، اعتقادات دینی برای کودکان در سادهترین شکل و مفهوم آن معنا مییابد. ویژگی ساده گزینی آنها سبب میشود تا مستعد پیریزی یک سلسله اصول اعتقادی شوند تا راهنمای تفکر آنها در سنین بالاتر شود. بیگمان زمانی فرامیرسد که باورهای ساده و بنیادین خود را نقد میکند و به درک و دریافتهای عمیقتری میرسد.
9 تا 12 سالهها: میتوانند با عبور از تصور فوق انسانی به فوق طبیعی به این نتایج برسند: خدا همه جا هست و در عین حال در مکان مشخصی نیز حضور دارد.
پژوهشی در این زمینه با عنوان «چگونگی پاسخگویی کودکان 3 تا 13 سال تهران به سؤالاتی درباره مفهوم خدا» در سال 1369، توسط دکتر عزتالله نادری و خانم نراقی انجام شده که چکیدهای از آن در پی میآید.
3 تا 6 سالهها: در پاسخ به پرسشهای طرح شده درباره خدا، شکل، مکان و ویژگیهای او از نظر درک و بیان این مفاهیم ناتوان هستند. تصور خام مادی و انسانگونه آنان از خدا را میتوان در پاسخها دریافت. شمار قابل توجهی ادعا کردهاند که خدا را میتوان دید و بیشتر کسانی که این ادعا را رد کردهاند، دلایل خود را دوری آنها از خدا و اینکه خدا در آسمانهاست، بیان داشتهاند که این دلایل نشاندهنده قابل رؤیت بودن خدا نزد آنان است. وقتی از آنان پرسیده شد آیا با دوربین قوی میتوان خدا را دید، بیش از نیمی از آنان پاسخ مثبت دادهاند و بقیه نیز دلایل خود را در نداشتن دوربین یا بالاتر بودن خدا دانستهاند. پاسخهای کودکان به این پرسش، نشاندهنده قابل رؤیت بودن خداست. نود درصد آنان به این سؤال که آیا خدا همه جا هست، پاسخ مثبت دادهاند، ولی به این سؤال که آیا در جاهای خاص نیز هست، شصت درصد پاسخ منفی یا نمیدانم، دادهاند. این نشاندهنده ناتوانی و نداشتن ثبات ذهنی، در این دوره سنّی است.
6 تا 9 سالهها: پاسخها نمیدانم کودکان 6 تا 9 سال، نسبت به کودکان 3 تا 6 سال کمتر است، ولی پاسخهای این دوره سنّی نیز ناتوانی آنان را در درک مفاهیم انتزاعی مانند خدا روشن میسازد و حکایت از تصور مادی آنان از خدا دارد. البته این تصور در حال ظریفتر و نامریی شدن و به صورت شعله آتش یا نور در آمدن است. هنوز آثار اعتقاد به قابل رؤیت بودن خداوند در میان آنها وجود دارد و تشبیه به انسان در پاسخهای آنان همچنان به چشم میآید ولی به صورت انسانی و با وجودی فوقالعاده از نور است. 87 درصد کودکان معتقدند خدا همه جا هست، ولی 54 درصد آنان وجود خدا را در جاهای خاص رد کردهاند که این نشاندهنده توانایی آنان است.
9 تا 13سالهها: پاسخهای این دوره سنّی از نظر کمی و کیفی، نسبت به دوره سنّی پایینتر، متفاوت است و نشاندهنده آغاز توانمندی ذهنی آنان برای درک مفهوم انتزاعی خداست. 68 درصد آنان به آفریننده بودن، خالق بودن یا صفات برجسته خداوند اشاره داشتهاند؛ این دلیل فهم واقعی آنان از این معانی نیست. هیچ کودکی در هیچ یک از سه سؤال مربوط به رؤیت خداوند، ادعا نکرده که میتوان خدا را با چشم یا هر وسیله مادی دیگری دید. بیشتر آنان به این که خداوند همه جا یا جاهای خاص هست، اعتراف کردهاند که نشانه افزایش توانایی ذهنی آنها، برای درک مفهوم انتزاعی خدا و حل چیزهایی است در مراحل پیشین مشکل به نظر میرسید، ولی نمیتوان از عناصر تفکر عینی و آثار نارساییهایی در تفکر غافل ماند که مانع عبور کامل آنان به سوی تفکر انتزاعی میشود. تعداد کمی از کودکان، خدا را به چیزهایی مانند نور، گازی بیرنگ، ابر و فرشته تشبیه میکنند و میکوشند تصویری از خدا به صورت خورشید، شعلهای آتشین و امواج نور ارائه دهند.
تصور کودک از مفهوم قداست خداوند
کودک پیش دبستانی بر این باور است که خداوند دارای ویژگیهای فیزیکی با قدرتی سحرآمیز است که در برابر اعمال بد و ناپسند خشمگین میشود و تنبیه میکند. با این حال بیشتر کودکان خدا را دوست خود میدانند.
در سالهای نخست دبستان تا حدود دوازده سالگی، ترس پیشین کاهش مییابد و به گونهای دیگر بدل میشود که مربوط به قدرت فوقالعاده خداوند است و میتواند در دنیای ما به صورت معجزات یا واقعه دیگری ظهور یابد. او در گذشته برای بازدید مخلوقات به زمین میآمد، ولی اکنون در بهشت زندگی میکند و آن مسایل اتفاق نمیافتد.
بعد از دوازده سالگی، تصورات غیرفیزیکی و روحانی از خداوند پدید میآید. ترس از خدا به جهت قدرت فراگیر او نسبت به همه چیز و همه کس، جایگزین گونههای پیشین ترس میشود که سرآغاز ورود به سطح بالاتر تفکر است. این اطلاعات براساس پژوهشی که گلدمن، یکی از روانشناسان نامی کودک در این زمینه داشت، به دست آمد.
از آنجا که مفهوم قداست در نظر کودکان با مفهوم وجودی با اعمال پیشبینیناپذیر و تهدیدآمیز تبیین میشود و ترس کودکانه آنان را از چنین وجودی میتوان دریافت، پرسش اول گلدمن از کودکانی که درباره خدا پاسخ میدادند، این بود که «چرا حضرت موسی ترسید به سوی خدا نگاه کند؟» تا بدین وسیله تصور کودکان از علت ترس حضرت موسی(ع) از خداوند، به عنوان موجودی مقدس روشن شود که این در حقیقت بازتاب احساس آنهاست. در مجموع آنچه در پاسخها مطرح شده، با برداشت کودکان از مفهوم خدا و ارتباط او با دنیای فیزیکی مطابقت دارد.
برای کودکان پیشدبستانی، ترس از خدا به عنوان فردی قدرتمند که اعمالش پیشبینیناپذیر است، مطرح است. او دارای ویژگیهای فیزیکی با قدرتی سحرآمیز است که در برابر اعمال ناپسند، خشمگین میشود و تنبیه میکند. با وجود این، بیشتر کودکان خدا را دوست خود میدانند.
درباره عبادت، اطمینان به وجود دوستانه و محبوب خداوند باید برای کودکان بیشتر و گستردهتر باشد. شخصیت پیامبران ما را در ایجاد این اطمینان کمک میکند. بدینگونه که آنان به عنوان انسانهایی که خداوند برای کمک و هدایت ما فرستاده است، معرفی میشوند.
کودکان سالهای نخستین دبستان، بر اساس علایق انسانانگاری، خدا را به عنوان بشری فوقالعاده تصور میکنند، ولی برخلاف دوره پیشین، اعمال الهی از نظر آنان پیشبینیناپذیر و بیدلیل نیست. آن ترس گذشته کاهش مییابد و به گونهای دیگری از ترس مبدل میشود که مربوط به قدرت سحرآمیز خداوند بوده و میتواند در دنیای ما به صورت معجزات یا واقعه دیگری ظهور یابد. او در گذشتهها برای بازدید مخلوقات خود به زمین میآمد، ولی اکنون در بهشت زندگی میکند و دیگر آن مسائل اتفاق نمیافتد. احساس گناه نسبت به برخی اشتباههای خاص، به ترس از خدا مربوط است و از این رهگذر، خدا به عنوان یک تنبیهکننده به چشم میآید که سرانجام روزی خدا انسان را بازخواست میکند.
تا حدود 12 سالگی، همان برداشتهای دینی درباره تقدس ادامه مییابد و در این زمان است که تصورات فیزیکی به تدریج جای خود را به عقاید غیرفیزیکی و روحانی میدهد. ترس از خدا، به جهت قدرت فراگیر او نسبت به همه چیز و همه کس، جایگزین گونههای پیشین ترس میشود که این سرآغاز ورود به مرحلهای بالاتر است.
سؤال دیگری که برای روشنتر شدن مفهوم قداست پرسیده شد، این بود: « چرا زمینی که حضرت موسی(ع) روی آن ایستاد، مقدس بود؟»
کودکان تا هشت سال، در پاسخهای خود دچار سردرگمی و آشفتگی میشدند که ناشی از توجه آنان به طبیعت زمین و تقیّد به معانی تحتاللفظی است. آن زمین مقدس است، زیرا در آن گل و سبزه روییده است. برخی نیز بیان داشتهاند که مقدس بودن آن به دلیل تماس با خداست که این حالت مقدس نیز از طریق تماس فیزیکی قابل انتقال است.
گروه دیگری که در محدوده سن 8 تا 12 سال قرار دارند، تقدس یک مکان را به دلیل حضور خدا میدانند که این مسئله بیشتر با توجیهای فیزیکی همراه است و گاهی نیز مکانی به دلیل رخ دادن معجزه مقدس میشود.
از حدود 12 سالگی به بعد، این توضیحها قالبی غیر فیزیکی و روحانی پیدا میکند. این حضور خداست که مایه تقدس اشیا یا مکانها میشود، بدون آنکه این حضور و ارتباط، صورتی فیزیکی داشته باشد. بنابراین، در مجموع میتوان به این نتیجه رسید که درک نسبتاً درست و واقعبینانه از داستانهای دینی، پس از دوازده سالگی صورت میگیرد و پیش از آن درک چنین مفاهیمی، همراه با مشکلات و نارساییهای فراوان است.
تصور کودک از مفهوم علاقه خداوند به انسان
تا حدود ده سالگی، کودکان این مسأله را نمیپذیرند که محبت خداوند شامل هر انسانی میشود، چون محال است خداوند آدمهای بد را دوست داشته باشد. آنان میپندارند که خدا میتواند نسبت به بندگان خود عدالت را اجرا نکند؛ زیرا او هر چیزی را که بخواهد، انجام میدهد.
بعد از این سن، 75 درصد کودکان، نه تنها به محبت همگانی الهی معتقدند، بلکه عذابشدگان را نیز مشمول محبت میدانند. برای نمونه، معتقدند خداوند قوم فرعون را در دریا غرق کرد، ولی درباره آنها متأسف نیز بود.
کودکان در پایان سال دوم و آغاز سال سوم راهنمایی بر این باورند که خداوند نسبت به همه انسانها محبت دارد و مجازات هم در صورت لزوم، براساس درجه گناه تعیین میشود. در نظر این گروه خدا همیشه عادل است.
برداشت کودکان از مفهوم دعا و راز و نیاز با خدا
نیایش کودکان، بر اساس محتوا عبارتند از:
الف) نوع دوستانه که شامل خانواده، خویشان، دوستان، دیگران، حتی حیوانات خانگی و ... میشود.
ب) شخصی که بهخاطر سپاسگزاری از خدا، رفتار پسندیدهتر، بخششهای مادی و خواستههای مربوط به مدرسه و کارهای شخصی را انجام میدهد.
ج) دعاهایی برای پیشگیری از خطرهای فیزیکی دنیا و شفای بیماران میکند.
د) دعاهایی که در قالب یک مجموعه محفوظات تکرار میشود و شامل دعاها و عبادات وارد شده در دین و نیز نیایشهایی است که در مدرسه خوانده میشود.
کودکان هنگامی که مشغول دعا و مناجات با خداوند هستند، برداشتهایی متناسب با دنیای شناختی خود دارند و بر اساس سنین مختلف، درباره خدایی که با او حرف میزنند، تصورات گوناگونی دارند که این تصورات را برمیشماریم:
تا 9 سالگی: در نیایش و عبادات، خدا ویژگیهای انسان فیزیکی را دارد. هنگامی که کودک سرگرم دعاست، خدا را به صورت فیزیکی در آن محل حاضر میداند یا اینکه میپندارد خداوند در بالای سر او، در بهشت، با وسایل مادی به کلام و خواستههای آنان گوش میدهد. این کودکان تصور میکنند دعاهای آنها به صورتی کاملاً سحرآمیز و سریع مستجاب میشود و اگر این طور نباشد، علت آن در مسایل اخلاقی کودکان است.
10 تا 12 سالگی: بیشتر دعاهای نوع دوستانه مشاهده میشود. دعاهای نوع سوم نیز زمینه طرح بیشتری مییابد. مفهوم خدا در عبادات، از صورت انسانی به صورت فوق بشری و طبیعی تغییر مییابد و کمی بعد، در دوره نزدیک به بلوغ، تصور فیزیکی خدا جای خود را به تصوراتی با روحانیت بیشتر میدهد.
12 سالگی به بعد: ادعیه نوع دوستانه در این سن و نیز دوره بلوغ به اوج خود میرسد. دعاهای شخصی نیز بیشتر متوجه تعالی رفتار میشود و مسئله اقرار و درخواست بخشش فزونی مییابد. این گروه معتقدند خدا با آگاهی به مصلحت بندگان، دعاهای غیر ضروری، غیر صادقانه و به دور از اعتقاد و نامناسب آنان را برآورده نمیکند.
برداشت کودکان از کتاب خدا
خردسالان تا 9 سالگی: اهمیت کتاب الهی، در نظر خردسالان بیشتر متوجه ظاهر فیزیکی آن، مانند اندازه، رنگ، نوع چاپ و استفاده بسیار از آن است که از دیگر کتابها متمایز میشود.
9 سالگی تا 12 سالگی: کتاب دین به عنوان کتابی بسیار قدیمی، تنها کتاب صحیح یا کتابی است که ما مطالبی را درباره خدا و پیامبر از آن میآموزیم.
12 تا 15 سالگی: کتابی سودمند در زندگی است که به ما میگوید چه کاری را باید انجام داد و چه کاری را نباید انجام داد و نسبت به دیگر کتابها از حجت بیشتری برخوردار و معارف دین افزونتری در آن بیان شده است.
15 سالگی به بعد: این کتاب به منزله منبع اساسی دین که از وحی گرفته شده است، معرفی و بر اهمیت معنوی و روحانی آن توجه میشود.
وظایف ما در برابر برداشتهای خام کودکان
پس از آشنایی اجمالی با برداشتهای خردسالان و کودکان درباره مفاهیم دینی، به ویژه مفهوم خداوند، این سؤال مطرح میشود که وظیفه ما در برابر این برداشتها چیست؟ آیا میتوانیم کودک را به خاطر این برداشت سرزنش کنیم؟ آیا باید مانع او از بیان برداشتهایش شویم یا اینکه وظایف دیگری بر عهده ماست؟
هر چند پاسخ این پرسش در مجموع مطالب این مقاله گنجانده شده، ولی در یک نگاه باید گفت که ما در برابر این برداشتهای کودکانه، سه وظیفه عمده داریم:
1. آگاه شدن از برداشتها با مطالعه کتابها و مقالههایی که در این زمینه نوشته شده یا بهره بردن از نظر کارشناسان و حضور در نشستهای مشاوره مذهبی؛
2. کشف مفهومهای ناقص و نادرست موجود در ذهن کودکان؛
3. تلاش برای زدودن آنها.
مهمترین کار این است که تلاش خود را معطوف به نفی اشتباهها و کاستیهای موجود در این برداشتها کنیم، بدون آنکه برای تصحیح آنها به بحث از مفاهیم انتزاعی و استدلالهای مشکل متوسل شویم. مفاهیم انتزاعی را باید به زمانی موکول کرد که استعداد لازم برای فهم آنها در کودک پدید آمده باشد. برای نمونه، خردسال شما (3 تا 6 سال) می پرسد: خدا کیست و مثل کیست؟
در پاسخ به او باید پاسخ ها را به انسانانگاری او معطوف کرد و گفت: خدا مثل ما نیست. او دست و پا ندارد. او ما را میبیند، ولی مثل ما چشم ندارد. او سخن ما را میشنود، ولی گوش ندارد. او زندگی میکند، ولی نه در خانهای مثل خانههای ما و در پاسخ به کودک 6 تا 9 ساله باید به نفی تصور انسانی با نیروهای فوقالعاده یا شباهت به نور و شعله آتش او تمرکز و آن ذهنیت را برطرف کنیم.
با توجه به اطلاعاتی که درباره تصور کودکان از خدا به دست آمد، لازم است در برخورد با پرسشهای توحیدی فرزندانمان تأملی دیگر داشته باشیم و با استفاده از روشهای درست، باورهای درستی را در آنها پدید آوریم.
منبع : https://rasekhoon.net/article/show/209231/%D8%A8%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D8%B4%D8%AA-%D9%83%D9%88%D8%AF%D9%83%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D8%B2-%D8%AE%D8%AF%D8%A7